شخصیت و معنای داستان (بخش ششم)

بیلیارباز

در ابتدای داستان فیلمنامه، اگر درگیر معنایی ارزشمند هستیم، چاره ای نداریم که یا بر دوش و ذهن یک شخصیت قرارش دهیم، یا همان شخصیت را به جستجویش واداریم: عدالت، عشق، آگاهی، آزادی، محبت، …!

 

– خاطرمان هست این اشاره: متر و معیار سنجش مسائل زمینی، موقعیتها و شرایط فرضا موجود روی زمین، حضور انسان است! درست مثل اعتبار حضور اشل انسانی، در طرح و ماکت بناهای معماران! درک ما از تصویر، تنها به تصور انسان در آن موقعیت، معنا مییابد:

بیابان وهم آلود و تاریک و سیاهه و صدای نزدیک شدن موجودی ناشناخته/ جنگل و برکه ای سرشار از زیبایی/ فوران آتش فشان و جریان گدازه به سوی یک آبادی/ دریایی طوفانی با امواجی خوف آور/ سیاره ای ناشناخته و شگفت انگیز/ تصادفی مهیب و خرد شدن اتومبیل/ عشق/ تنهایی/ زلزله ای شدید و ویرانگر/ اپیدمی یک بیماری کشنده/ بی حامی ماندن کودکی ناتوان/ ترس/ فتح مکانی تسخیرناشدنی/ شکست/ جنگ/ کینه/تاریخ/ علم/ رنج از دست رفتن یک عزیز/ سفر/ آسایش/ خشونت/ گنج/ دیداری از پس سالها دوری/ ایمان/ …! حتی اگر درباره ی حیوانات، اشیاء ارزشمند، خاطره و یا رویا، و … فکر یا تصور کنیم، تنها با افزودن ویژگیهای شناخته انسانی، به آن ارزش و معنای عاطفی میدهیم! ما محبت یک گربه به بچه اش را در مقیاس عواطف شناخته برای انسان درک می کنیم! اما میل به کشتار، در تهاجم یک یوزپلنگ را، وقتی با عواطفمان قابل انطباق نمیباییم، دوست نداریم! حتی نمی خواهیم بفهمیم!

کاربر گرامی برای مشاهده محتوا باید وارد سایت شوید.  

دیدگاهتان را بنویسید