شخصیت پردازی شکل گرفته در داستان، زاییده ی شخصیت هنرمند است، و هنرمند، از تصویر کهن پنهان در ناخودآگاهش (که در داستان تجسم خواهد یافت)، هویت و معنا را کشف و درک می کند! نقطه ثقل و تمرکز این بده – بستان، دست کم در این نوشتار، و از دید من، در واژه ای تبلور مییابد: “شخصیت”! بدون نمودگار شخصیت، جستجوی داستان حرکتی بی هوده و بی معناست!”شخصیت”، بار معنا را به دوش دارد! او نمودار “انسان” است! ارزش دهنده و به وجود آوردنده و نیز کاشف معنا! معنای داستان، معنای زندگی!
– گفته شده و می شود که سینما وام دار تئاتر، و فیلمنامه وام دار نمایشنامه است! حرف پذیرفته شده و درستی ست. تئاتر قدیم تر از سینما، و سینما برخوردار از برخی قواعد و عناصر کلیدی و ساختاری تئاتر بوده و هست! ولی تئاتر عمیق ترین و نیرومندترین ریشه سینما نیست! وام سنگین تر، سنگین ترین دین، دینی ست که سینما و تئاتر و تقریبا تمامی هنرها- یکی بیش و دیگری کم- به کهن ترین و عمیق ترین ریشه ی خود دارند! هنر داستان! هنری ازلی- ابدی، هنری به قدمت حیات انسان! هنری که در سرشت انسان بوده و هست! از انسان های نخستین، و شاید تا پایان حیات ما! داستان سازی و داستان گویی بازتاب تلاش پرشوق، پررنج و بی وقفه انسان بوده، برای کشف خویش، برای معنادادن به زندگی! * * * – اراده ی معطوف به لذت و نیز اراده ی معطوف به قدرت، همه آرزومندی انسان نیست! نیروی روانی بنیادی، توش و توان اساسی حیات انسان، اراده ی معطوف به معناست! و داستان، راهی خلاقانه و سرشار از زیبایی، برای جستجوی معناست! معنای هستی، معنای زندگی! * * * – بهترست بگویم خلاقیت هنرمندانه انسان، ساختن داستان نیست، کشف داستان است! داستانها در ناخودآگاه هستند! زنده اند! داستان گو با غوطه ای عمیق در اقیانوس ناخودآگاهش، عناصر اصلی داستانهای درونش را کشف می کند! غوطه ای نفس گیر، اما لذت بخش و ارزش مند! کم نیست، ساده نیست، یافتن چنین گوهری، از چنان ژرفای تاریک و هول انگیزی! * * * داستانها عموما تصویرند! و تصویرآفرین! گاه در برابر چشم چون سینما، گاه در عمق ذهن چون رمان، گاه در رویا و خیال چنان که در موسیقی! این تصاویر دارای معنا هستند! معنائی از دغدغه های ما! معنائی مرتبط با تصاویر درونی روان ما! مرتبطند با نیازهای عاطفی و جستجوی بی پایان عقلانی انسان! این تصاویر، بی واسطه به معنا تبدیل می شوند! چون در ذهن ما، فرم داستانی بخود میگیرند! در زمان ذهنی ما جاری می شوند، زمان مند می شوند! زمان مندی، جریان یافتن در زمان، ویژگی بارز “داستان” است! نیروی جریان ساز در این تصاویر، حضور”انسان” در آنهاست! مثل نیرویی که در جوشش سرچشمه است! سرچشمه ی جاری شکل گیری “داستان”، “انسان”، در ذهن کاوشگر اوست! * * *
– حضور انسان (شخصیت انسانی)، و به ویژه چهره اش، در داستان، نمودار عینی حرکت ذهن، در جستجو و کشف معنای پنهان در داستان است! قصدم اشاره به جریانی دو سویه است، میان دو نیروی جاری، دو سرچشمه ی جوشان: انسان و داستان! در یکی، دیگری وجود مییابد، و در دومی، اولی زاییده می شود! بردارهای این زایش مکمل و دوسویه، تصاویر و معناهای جاری در تصاویر هستند! * * * – تصاویر داستان را شخصیت، تعین می بخشد! شخصیت شکل گرفته در داستان، زاییده ی شخصیت هنرمند است، و هنرمند، از تصویر کهن پنهان در ناخودآگاهش (که در داستان تجسم خواهد یافت)، هویت و معنا را کشف و درک می کند! نقطه ثقل و تمرکز این بده – بستان، دست کم در این نوشتار، و از دید من، در واژه ای تبلور مییابد: “شخصیت”! بدون نمودگار شخصیت، جستجوی داستان حرکتی بی هوده و بی معناست!”شخصیت”، بار معنا را به دوش دارد! او نمودار “انسان” است! ارزش دهنده و به وجود آوردنده و نیز کاشف معنا! معنای داستان، معنای زندگی!

* * *
-کسی نمیداند و نمیتواند اثبات کند که انسان های نخستین، در مواجهه با آنچه در طبیعت و پیرامون خویش میدیدند، و نیز آنچه که در درون خود، و یا در روابط با انسانهای دیگر میگذراندند، چگونه به افسانه ها، – و درونی و هنرمندانه تر از آن- چگونه به داستانهای اساطیری رسیدند؟ نقطه آغاز را نمیتوان قاطعانه تعیین کرد! مثل یک راز، یک هزارتو، که تبیین قطعی نیافته باشد! جالب اینکه نقطه ی پایان، نقطه تثبیت و پذیرفته شدن آن داستانها هم، همانقدر هنرمندانه و درونی، و همانقدر رازآلود مانده اند و میمانند!
اما این رازآمیزی و ابهام آغاز و پایان، نه تنها از ارزش معنایی این داستانها نکاسته، بلکه ارزش درونی و خلاقانه ی آنها را غنایی عمیق بخشیده است! آنقدر که این داستانها و معانی شان، اکنون چون آیینه ای، چند و چون روانی آدمیان قرنها و قرنها را باز مینمایند! چند و چون کلی ترین ویژگیهای بسیار گونه گون انسان! ارزش معنایی این داستانها، همان الگوهای همیشگی “شخصیت” انسان را بیان می دارد! الگویهای کلی و کهن! “شخصیت”، دقیقا با همین الگوهای کلی و کهن، در داستان مطرح می شود، جان میگیرد و قدرت انتقال، از هنرمند داستانگو، به مخاطب را مییابد! * * *
نقطه آغاز برآمدن اسطوره ی خدای دریا کدام بود؟ پدید آمدن توفان هولناک دریا، و جان گرفتن موجودی خدای گونه در پس آن – در ذهن انسان؟ یا تراوش ناخودآگاه خلاق انسان، که به خلق قدرتی خدای گونه، در پس وقوع توفان مهیب فرافکنده شد؟ هر دو گویای نیاز روانی اوست، برای معنا دادن به توفندگی دریا، و گریز از احساس ترس و تنهائی در برابر آن! هر دو گویای تلاش اوست برای ارزش دادن به خویش، و تلاش یا تصور آن هویتی از “خود” که منسوب و متصل به قدرت خوفناک خدای دریا باشد! پروردن امید فردا در دل، برافراشتن هدفی استعلایی، مامنی برای پناه از تنهائی …! * * * داستان، حقیقت مکشوف هنرمند است از دل واقعیت تحمیلی و هنوز ناشناس پیرامون و طبیعت! بنائیست رویایی، در فرای روزمره گی، ترس، خشونت، ناامیدی، تنهائی، …! کوره راهیست تاریک و روشن، برای جستجوی ریشه های وجود و هویت و معنای خویش! حال، انسان امروزی در داستان چه میجوید! “شخصیت” داستان امروزی در پی چیست؟
** *