شخصیت و معنای داستان (بخش دوم)

شخصیت جهان داستان، در برابر تمامی مخاطرات و هول ها، تنها به یک دلیل پای می فشارد و تاب میآورد. او می داند که با نرسیدن، زندگیش فاقد معنایی خواهد ماند که او در پی آن است، ولو که این زندگی سرشار از آرامش و آسایش باشد!    

– انسان امروز پدیده های طبیعی گوناگونی را آزموده و شناخته است. او به دل کهکشانها مینگرد و به کرات دیگر راه می برد، پس چه نیازی به تراش خدایی برای دریا، و یا فرمانروایی برای کوهها و جنگل ها دارد؟ پاسخ را در معنای همان کلمه ی “نیاز” باید جست! چیزی که زمانی خدای دریاها، یا الهه ی خرد، یا کهن الگوی صنعتگری را به انسان ابتدائی معرفی کرد، نیازی ست، ماندگارتر و عمیق تر از آن که با تحولات دوران ها، از میان برود. امروز نمودها و نمودگارها تغییر یافته اند. امروز شاید چهره ی یک قهرمان اجتماعی، یک هنرمند، یک ورزشکار پرآوازه، یا دانشمند شاخص بتواند – لااقل برای مدتی- به چهره ای اسطوره ای تبدیل شود، و به جای یک چهره ی اساطیری کهن بنشیند، ولی ماهیت و نیروی جستجوی سراپا نیاز انسان، همانست که بود! نیاز به زنده داشتن آرزوها و ایده آل ها، در نمودگارهایی که هر چقدر هم بزرگ و وزین باشند، هم سنگ نیرویی نیستند، که آنها را برآورده و بزرگ داشته است! نیروی نیاز انسان به معنا بخشیدن و استعلای زندگی و هویت خویش! نیاز به درک معنا و سویه ی تکامل! نیاز به “شدن”! ** * – پرسش از چیستی و کیستی خود، دست از دل و روان ما برنمیدارد! نیاز به آگاهی از این کیستی و چیستی، همیشه با ما بوده و هست، در ماست! در جهان داستان هم – مانند جهان واقع- انسان (شخصیت)، بردارنده ی بار وزین امانتی ست که تا پایان جهان (پایان جهان داستان) باید به دوش کشد! بار معنادادن به خویش و یافتن معنا در جهان داستان! تجربه ی مواجهه با بیم و امید، تجربه ای پر تکرار و همیشگی ست! امید دست یافتن به بهترین و والاترین، بیم شکست و نرسیدن به درک آن معنای هدف گذاری شده! معنای غایی، در نقطه ی پایانی “شدن هایمان”! رسیدن، “شدن” است، و نرسیدن، واماندن از “شدن”! رسیدنی تلخ، به آگاهی از ” ناشدن”!

شخصیت در سینما

** * – شخصیت جهان داستان، در برابر تمامی مخاطرات و هول ها، تنها به یک دلیل پای می فشارد و تاب میآورد. او می داند که با نرسیدن، زندگیش فاقد معنایی خواهد ماند که او در پی آن است، ولو که این زندگی سرشار از آرامش و آسایش باشد! تلاش و پایداری او برای دست یافتن به هدف، تلاش برای “شدن” است! از بودنی در ابتدای داستان، دست یافتن به بودنی در پایان داستان هم، یعنی شدن! معنای تلاش او برای هر گونه “داشتن” هم، شدن است! درک و حس خوشبختی، نائل آمدن به هدف، دست یافتن به پیروزی، آشکارساختن رازی که در پس پرده ای مانده، در کنار گرفتن محبوب، رهایی از خطری مرگ بار، شکست حصار اسارت، رسیدن به آزادی، خلاصی از ظلم، یا فقر، یا تنهائی، نجات جان کسی که گرامی ست، غلبه بر درد و بیماری، گرفتن دستی که به نیاز دراز شده، گذر از مسیری خوف انگیز، مجازات کسی که ظلمی روا داشته، …. همه و همه، نمودارهای نیازی ست روانی و عاطفی، در درون “شخصیتِ” جهان داستان، برای “تغییر”، برای “شدن”! ** * – حتی صبوری و تحمل، در بازگذر از روزی تکراری و ملال آور، چون دیروزها هم، از چهره های “شدن” است، چرا که در هر گذران بی هدف، اما پایداری بر تکرار و دوام آوردن، تغییری هست! اگرنه در هیچ عرصه ی محسوس، دست کم در افزایشی که در آگاهی روی میدهد! تغییر، در نهایت، یعنی شدن! حتی تغییری اندک، در آگاهی ذهنی! چه در شخصیت داستان، و چه – دست کم- در مخاطب ناظر بر او، که مثل یک داور، او را گام به گام زیر نظر داشته و هم پای او به خط پایان داستان رسیده است! شدن است، چون تغییر است، از یک رای، تا رسیدن به رایی دیگر! کارکرد داوری، همین رسیدن به رای نهایی ست! ** * – به طور طبیعی، شکست شخصیت داستانی، “نرسیدن” است! محرومیت از هدف! نرسیدن، بار تغییری در خود دارد: بار معنایی تلخی، که از نشدن و دست نیافتن حکایت دارد! آگاهی شخصیت داستان در پایان، به شکست و نشدن، سویه ی دیگر تکامل معنا در عواطف و اندیشه ی اوست، و قطعا، در داستان! وقتی مطمئن می شویم که با وصف تکاپویی نفس گیر، به خواسته و هدف دست نخواهیم یافت هم، تغییری بزرگ در درک عاطفی و عقلی ما روی میدهد! تغییر عمیق و خردکننده ی پذیرش “شکست”! شکستن، زخمی عمیق و ماندگار برای انسان باقی میگذارد! مغلوب شدن، “شدن” ی ناخواسته و تحمیلی، اما به هر حال “شدن” است! اگرچه نرسیدن به هدف است، اما رسیدن به آگاهی ست! برآوردی تازه ست، از نیروی خود، و نیروی مقابل! زخم خوردن ها، “شدن” های دردناک زندگی کوتاه ما را به ارمغان می آورد! برای انسان جهان داستان، نمی تواند جز این باشد! داستان، تعبیری عمیق و حقیقی از زندگیست! در واقع داستان، به زندگی گستره و عمق اساطیری و افسانه مانند می بخشد! ** * – جهان پیش چشم ما، آرام اما پیوسته، در حال دگرگونی ست. زندگی و جهان، هر دم نو میشود، “میشود”! جهان داستان هم، در برابر چشم شخصیت، مدام دگرگون میشود. گاه به کندی و تفکر برانگیز، و گاه شتابان و تکان دهنده! گاه این تکانه ها، شخصیت را متحیر، و موقتا، مغلوب می کند! این دگرگونی جهان داستان و واکنش شخصیت به آن، در برابر چشمان میلیونها گواه، روی میدهد! شخصیت جهان داستان- انسان زنده در فیلمنامه- نمیداند که زیر نگاه است، حتی در پنهان ترین خلوت خود! نمیداند که در تمام لحظات زندگیش، دیواری که وی را، و حریم زندگیش را پناه میداد و پنهان میداشت، برداشته شده، و در برابر میلیونها نگاه کنجکاو و حریص، بی دفاع و حصار مانده! اگر میدانست، شاید برمی آشفت و از این برهنه و بی حصار و حفاظ ماندن، تن میزد! سینما نافذترین روش، و بی پرواترین زبان است، در برهنه سازی زندگی، افکار، و عواطف شخضیت! ** *

دیدگاهتان را بنویسید