مواجهه ی بازیگر با مراحل درک و شناخت شخصیت فیلمنامه، بسیار شبیه مواجهه ی نویسنده ی همان فیلمنامه با شخصیت است. یعنی هر دو تلاش می کنند که وجه درونی و پنهان شخصیت را درک کنند و از درون به بیرون، شخصیت را و رفتار و عملکردش را در برابر موقعیتها و شخصیت های دیگر متن، در ذهن خود، ببینند و بفهمند!
– شخصیت (انسان) زنده شده بر پرده، دو وجه وجودی و نمودی در هم تنیده دارد:خودش و بازیگری که او را نمایش میدهد!این نکته، موضوع را کمی پیچیده تر می کند: زندگی و هویت کدام یک بر دیگری غلبه دارد؟همیشه، یکی دیگری را در سایه ی خود گرفته و میپوشاند؟ همیشه، همان یکی، همان دیگری را؟بازیگر در نقش می نشیند، یا نقش در بازیگر؟ این جایگیری، همیشه مسیری یک سویه است؟به نسبت اعتبار و تاثیرگذاری یکی در مقایسه با دیگری، متغیر است؟در واقع، همه ی وضعیت های اشاره شده، و بیش از این، پیش آمده و می آید، با نسبتهای متغیر، که قابل اندازه گیری نیستند.ولی میتوان در یک جمع بندی کلی، نیروی برتر در این کشاکش را تعیین، و موارد سنجش را محدودتر کرد.** *– بازیگران برای رسیدن به نقش در دو مسیر متضاد حرکت می کنند! مسیر نزدیک شدن به نقش، و مسیر نزدیک کردن نقش به خود! بخشی از این گذار دو سویه، آگاهانه و تکنیکی ست، و بخشی ناآگاهانه و شهودی.وارد بحث داوری در درستی و نادرستی گذر از این مسیرها نشویم! مکاتب بازیگری متنوع هستند و شیوه های آموزش، برای رسیدن و درک و اجرای نقش، متفاوت! تنها به انجام شدن این حرکت دوسویه بپردازیم و نتایج آن را، به اختصار، بررسی کنیم!مواجهه ی بازیگر با مراحل درک و شناخت شخصیت فیلمنامه، بسیار شبیه مواجهه ی نویسنده ی همان فیلمنامه با شخصیت است. یعنی هر دو تلاش می کنند که وجه درونی و پنهان شخصیت را درک کنند و از درون به بیرون، شخصیت را و رفتار و عملکردش را در برابر موقعیتها و شخصیت های دیگر متن، در ذهن خود، ببینند و بفهمند!فیلمنامه نویس با این ادراک، موفق می شود وجه بیرونی شخصیت را تصور و طراحی کند و بنویسند، و بازیگر با این شناخت، موفق میشود او را اجرا و تصویر کند، تعین بخشد و زنده کند!میتوان گفت هر کدام و در مرحله ای، به شخصیت زندگی میدهند. یکی زندگی شخصیت را “قابل تصور” میسازد، و دیگری “قابل رویت”!زنده شدن، هویت و معنایافتن شخصیت فیلمنامه، نیازمند تلاش هر دوست، و این دو خلق کننده شخصیت، نیازمند یاری یکدیگرند. هر کدام در کار خود ناموفق باشند، به دیگری و حاصل تلاشش لطمه میزنند!به جایگاه و تاثیر کارگردان بر این روند، دیرتر اشاره میکنم!
مرد بارانی-داستین هافمن– حرکت بازیگر برای درک درونی نقش (شخصیت)، ابتدا ارادی و تحلیلی ست، یعنی “عقلانی”! ولی اگر در این پویش، تداوم و تعمق کافی به کار گرفته شود، پس از مدتی، “مکاشفه “و درک غیرارادی و غیرعقلانی هم روی میدهد، که غالبا عمیق تر و درخشان تر از یافته های ارادی ست، و گاه غیرقابل تحلیل! درک “شهودی”!شخصیت های ماندگار در سینما، حاصل فرآیندی تحلیلی- شهودی هستند، حاصل درکی دو وجهی!هم برای فیلمنامه نویس، در مرحله ی یافتن و نگارش شخصیت، و هم برای بازیگر در مرحله ی لمس و ارائه ی شخصیت، در صورت تلاش پیگیر و هوشمندانه، و البته برخورداری از “استعداد نظر”، ” وصالِ” این درک شهودی- فرای درک تحلیلی و عقلانی- دست میدهد، و آن، یافتن مفهوم، و دیدن تصویری ذهنی از نقش (شخصیت) است، که نه ارادی، بلکه نابخود، چهره ی درونی شخصیت را، به هر کدام، به شیوه ای متجلی میسازد!** *– بازیگر در مقطعی دیگر، هم خودآگاه و هم ناخودآگاه، و البته غالبا ناگزیر، نقش را (در مسیر معکوس قبلی) به خود نزدیک می کند!این اقدامی ست که در سینمای حرفه ای، گاه دلایلی تولیدی و یا سودجویانه ( به طبع منافع سرمایه گذار فیلم) دارد، و گاه از سر خود بزرگ بینی و یا تنبلی و سهل انگاری بازیگر اتفاق میافتد، و گاه به دلایلی کلی تر و پراکنده تر، مثل ضرورتها و محدودیتهای فیلمبرداری!بهرحال، تنها وقتی در ذیل این عناوین و دلایل قرار ندارد، موضوع بحث ماست!بازیگر ابزار خاص خود را دارد، مجموعه ی چهره، بدن، بیان، صدا، احساسات، حرکات، واکنشها، …!ابزاری که هر انسان دیگری هم دارد، ولی فقط بجای خود و بنام خود به کار میگیرد، چه آگاهانه، و چه ناخودآگاه!ولی بازیگر این ابزار را بجای دیگری و به نام او به کار میگیرد! به جا و نام “شخصیت فیلمنامه”!ناگفته پیداست که ناگزیری، بدیهی ترین دلیل این کار است:در خویش کشیدن انسانی، به نام شخصیت فیلمنامه، و تجسم بخشیدن به او!راه دیگری برای بروز باورپذیر شخصیت نقش، بر روی پرده نیست!** *– نقطه پایانی حرکت در این مسیر دو سویه، ترکیب دو انسان درهم تنیده است که روی پرده جان میگیرد و یک نفر میشود: شخصیت فیلمنامه + بازیگر شخصیت= شخصیت در فیلم!سوالی که پیش میآید این است: این درهم تنیدگی، صرفا بر مبنای تفاهم و توافق شکل می گیرد، یا با تقابل هم توام است؟در ابتدا، تقاهم و تمایل علت و نیز نتیجه ی این حرکت دو سویه است، ولی دیر یا زود، تقابل هم میان آن دو پا میگیرد!مواردی پیش می آید که احساس، رفتار، و واکنشهای “شخصیت” نقش، نسبت به رویدادها، روابط، و موقعیتها، برای بازیگر غیرقابل فهم، یا غیرقابل پذیرش، یا غیرقابل اجراست! طبعا کشمکش و تقابل شکل میگیرد! البته نقش، قدرت ابراز مخالفت، استدلال، دفاع یا حمله ندارد! او روی کاغذ و در دل کلمات تثبیت شده و امکان تغییر ندارد! در حالی که بازیگر همه ابزارهای لازم را در اختیار دارد! او تا حد زیادی، چه خواسته و چه ناخواسته، میتواند “شخصیت” نقش را تغییر دهد!** *– کدام مشخصه ی نقش او را وادار به واکنش میکند؟ شاید بروز ضعف، بزدلی، خیانت، حماقت، بیرحمی، … و کلا مشخصاتی که با جایگاه اجتماعی و حرفه ای بازیگر همخوان نیست و او نمیخواهد در چشم مخاطب چنین دیده شود؟ یا شاید مشخصه ای از نقش که بنا به تحلیل دقیق خود، آن را نادرست و مخرب میداند و نمی پذیرد؟ در این چنین وضعیتی، بازیگر در صدد تغییر دادن آگاهانه شخصیت برمیآید! شاید پیچیدگی، یا رفتاری که برای بازیگر، قابل درک و یا اجرا نیست؟ در چنین وضعیتی، بازیگر ناچار از تغییر “شخصیت” است و یا ناخواسته، نقش را با خود هماهنگ می کند!وضعیت های دیگر، و یا وضعیتهای تلفیقی هم، گاه بروز میکند!گاه هم بازیگر با سوال و ابهامی در نقش مواجه میشود، و پس از نرسیدن به جواب، جستجو میکند و مشخصه ای جایگزین پیدا میکند! اما آن سوال، از ذهن او، به سادگی حذف نخواهد شد!انگار در “شخصیت” نقش نیرویی مرموز و نهانی وجود دارد که به شکلی توضیح ناپذیر، بازیگر را درگیر با هویت خویش می کند! چنین مواردی، گاه، نتایج درخشانی به بار میآورند:خلق لحظاتی درخشان از یک شخصیت!اجرائی چشمگیر و هنرمندانه از یک بازیگر!البته به شرطی که آن سوال یا ابهام، به درکی شهودی از پاسخ، و یا جایگزینی به همان ارزشمندی، توسط بازیگر منتهی شود! برای بازیگر واقعی، تجربه ی متفاوت، همیشه، وسوسه ای قابل تحسین است!** *– از نظر من نکته ی جالب توجهی اینجا هست:قدرت نقش، در مقابه ی احتمالی با بازیگر، در همان ثبات و پافشاری “شخصیت” نقش، بر عدم تغییر، و ثبوت بر روی کاغذ است! گرچه هیچ یک از ابزارها و امکانات بازیگر را در اختیار ندارد! قدرت “شخصیت” در استحکام، ثبات، و وضعیت پیکره مانند اوست!اگر نقش (شخصیت) عمیق، پیچیده و مستحکم باشد، و بازیگر هوشیار و خلاق و جسور، این تقابل اجتناب ناپذیر است!به این ترتیب، سوال پیش، کمی تغییر میکند، و موضوع بحث هم با این تغییر، پیچیده تر میشود: زندگی و هویت کدام یک، در نهایت، بر دیگری برتری مییابد؟ آیا یکی، دیگری را در سایه ی خود کشیده، و میپوشاند؟ آیا آن دیگری، به سایه ی کسی شدن، راضی ست؟
اشتراک ها: شخصیت و معنای داستان (بخش پنجم) - فریدون فرهودی