*** – اما هر سه قهرمان فیلم چند پیرنگی و نسبتا ملایم و مفرح “Lucky ones”، حتی پس از مایوس شدن در پایان خط سیر داستان های فردی شان، می توانند دوباره برای خدمت در ارتش آمریکا (در عراق) مراجعه نکنند، و در همان کشور خود، با هم (یا دور و بی ارتباط با هم)، دنیای سرخوردگی خود را ادامه دهند! – یا می توانند این بار که پا در خاک عراق گذاشتند، به قصد کشتار وحشیانه تری سلاح به دست بگیرند! شکست و سرخوردگی هر کدام، سقوط احساسی و شخصیتی را، به راحتی برایشان مقدور ساخته! – حتی الزامی هم نبود که هر سه، به تنهایی نهایی برسند! میشد کسی از آن میان به کامیابی اندکی رسیده باشد! میتوان در مکاشفه ی اوج (هنگام نگارش فیلمنامه) به هر کدام از پایان بندیهای متفاوت رسید! – در پایان فیلم “match point”، وودی آلن، با کمی تغییر در قاب پایانی، میتوانست معنای “اوج و پایان” را تغییر دهد. او در این پایان بندی، نه تنها فرصت “مکاشفه” در زمان نگارش، حتی فرصت “انتخاب معنا” در حین فیلمبرداری را داشت! – داستانی که براساس تعیین کنندگی “نقش تصادف” در زندگی شکل گرفته، (و در خط سیر داستان، “تصادف” با هوشمندی و به زیبایی به کار گرفته شده است)، می تواند”تصادفا” خوشبختی کاملتری را در پایان، به قهرمان ببخشد! کافی بود در میزانسن نمای نهایی، آدمها گرمتر و مهربانتر، کنار هم چیده شوند! به ویژه قهرمان داستان می توانست در قلب خانواده قرار گرفته باشد! وودی آلن، اگر میخواست، میتوانست چهره قهرمان داستان را در همین قاب- دست کم مثل بقیه خانواده- به لبخندی گرمتر و عمیقتر مزین کند! به این ترتیب (و نظایر این)، نه رویداد “اوج” تغییر میکرد، نه ماهیت آن! بازهم قطعیت تعیین کنندگی “تصادف” در زندگی (بار معنایی فیلم) در درجه ارزش و اعتبار خود باقی می ماند! حتی اگر با تغییر زاویه دید و سمت و سوی پیام،هنرمند به این لحظه مینگریست، “اوج” میتوانست تغییر کند، ولی معنای آن پابرجا بماند: خوشبختی هم می تواند، تصادفا، و با تاثیری شکل گیرد، که قهرمان را تسلیم، و احساسش را قانع کند!
*** – فیلمنامه های خرده پیرنگ، چند پیرنگ، به ویژه زندگی نامه ها، تا حد قابل توجهی امکان تغییر اوج و پایان را، در همان آستانه نگارش اوج و پایان، به نویسنده می دهد(امکان مکاشفه!)، قطعا بیش از فیلمنامه های شاه پیرنگ! – کشمکش های بیرونی، به ویژه اجتماعی، تا حد تعیین کننده ای، چهره و معنای اوج و پایان را از همان آغاز نگارش فیلمنامه روشن میکند! – شاه پیرنگها، هرچه نیرومندتر باشند، قطعیت اوج و پایان را، از آغاز، روشن تر اعلام می کنند (قدرت هدفمندی قهرمان!). – کشمکش های درونی، پایانهای باز، غالبا تا زمان نگارش اوج و پایان، حتی تا زمان ثبت تصویر اوج و پایان، فرصت کافی برای انتخاب نهایی، به نویسنده می دهند! (اگر نگوییم روزنه ی بازتر برای گریز از فرم های بنیادی و قواعد استوار آن!) – گرایش نیرومندتر به معنا (تم) و یا رویداد (ساختار)، در فیلمنامه نویسی و در سرنوشت “اوج و پایان” فیلمنامه کاملا و تعیین کننده، موثرند! – ما حق انتخاب داریم! در طیفی وسیع از امکانات، و الزامات پس از هر انتخاب! *** توصیه ای برای سپردن به گوشه ذهن: اگر به هر دلیلی، به دلیل هر اجبار یا انتخابی، ناگزیرید از آغاز نگارش فیلمنامه تان، ماهیت و چهره ای برای “اوج” کارتان تعیین کنید، توصیه می کنم: – اگر رویداد (ساختار و تداوم کشمکش) وزنه اصلی کارتان است، از آغاز کار به رویداد اوج فکر کنید، چهره اش را مشخص کنید، اما سمت گیری احساس و ذهنتان، و ماهیت و معنای برآمده از آن را، “هرگز!” – اگر معنا (تم) بار اصلی فیلمنامه تان را به دوش گرفته، در عین حال نمیخواهید که سرگشته و مردد بنویسید، از آغاز کار، معنائی را که میخواهید در “اوج” به مخاطب منتقل شود، روشن کنید، ولی نحوه (چگونگی ساختاری) رسیدن به آن را، عمدا “گم کنید!” ———————————————————————–