اوج، هدف یا مکاشفه؟ (بخش دوم)

حال به مقاله قبل و شروع بحث برگردیم: – “اوج و پایان” را پیش از نگارش فیلمنامه کامل انتخاب می کنیم و قطعا داستان را به همان سو می بریم (هدف تعیین شده)؟ – فیلمنامه را (پس از طراحی داستان) آزادانه می نویسیم تا در انتهای کار”اوج و پایان” را کشف کنیم؟ هر دو دیدگاه، هر دو توصیه درست است! پس باید تضاد را با رسیدن به فصلی مشترک، از پیش پا برداشت! *** میتوان به قاعده ای نسبی(نه مطلق!) رسید که قابل اعتماد باشد: هرچه شاه پیرنگ نیرومندتر باشد، هرچه وزن و سهم کشمکش های بیرونی (به ویژه اجتماعی)، در فیلمنامه و داستان (طرح فیلمنامه) بیشتر باشد، هرچه قهرمان (یا قهرمانان) درشت نمایی شده تر و حماسی تر باشند، هرچه رویداد (و نه معنا) محوریت قطعی تری در فیلمنامه و طرح داستانی داشته باشند، و خلاصه هر چه هدف “نجات جهان داستان” از شر و پلیدی (توسط قهرمان یا قهرمانان) مهم تر و اساسی تر باشد (یعنی حاصل سفر اسطوره ای)، اوج و پایان فیلمنامه، در آغاز نگارش فیلمنامه، و حتی طرح، قطعی تر و ناگزیرتر خواهد بود! *** – آیا ممکن بود قهرمانان فیلمی مثل ” Transformers“، دیو پلیدی و شرارت داستان را نابود نکنند، و اجازه دهند او جهان داستان و (بالطبع جهان باور مخاطب) را نابود کند؟ – آیا پایان پرهیجان این چنین داستانی، میتوانست حین نگارش فیلمنامه تغییر کند و “مکاشفه ” ای پرمعنا، سرنوشت داستان و قهرمانان و هدف را بجهت ارزشی تغییر دهد؟ – آیا امکان داشت قهرمان فیلمی مانند ” Taken”، در پایان، دخترش را نیافته و نجات نداده و خود سرشکسته و مغلوب بازگردد؟ – آیا چنین تغییر احتمالی، در چنان فیلمی (دراوج و پایان)، می تواند مکاشفه ی نویسنده تلقی شود؟ (قهرمان به زنش- پس از شکست در جستجو: متاسفم! هر کاری تونستم، کردم ولی…!!!) – اساسا آیا تعیین چنین اوج و پایانی، در مرحله آغاز نگارش فیلمنامه، جای تردید و احتمال تغییر دارد؟ میتواند داشته باشد؟ مسلما نه! – آیا احتمال داشت که شخصیت پر زرق و برق ریک (کازابلانکا) در “اوج و پایان” موفق به نجات ” لاسلو و السا” نشود، و خودش و “رنو”ی فرانسوی، غرق در شور آزادیخواهی نشوند؟ (ریک: متاسفم السا! نتونستم کاری بکنم! ولی،… اشتراسر قول داده به لاسلو سخت نگیره! میدونی؟ تو نازی ها هم آدم خوب پیدا میشه! خب،… من این کافه رو راحت به اینجا نرسوندم! بهتره سخت نگیری! جنگ جهانی بدون من و تو هم تموم میشه! (لبخند می زند) یه کمی اینجا بمون و خستگی در کن! بهت بد نمیگذره! من … هنوزم دوستت دارم!…) – آیا احتمال داشت که “اسپارتاکوس”، در پایان فیلم، طی تغییری نزولی، لباس سرداران رومی به تن، کنار “کراسوس” نشسته باشد و جدال گلادیاتورها را تماشا کند؟ یا طی رویدادی”ساختارشکن” به سپاهیان روم غالب شده، با اعلام فرمانروایی، رشد صعودی یافته باشد؟  
نقطه اوج در اسپارتاکوس
اسپارتاکوس

*** – اما هر سه قهرمان فیلم چند پیرنگی و نسبتا ملایم و مفرح “Lucky ones”، حتی پس از مایوس شدن در پایان خط سیر داستان های فردی شان، می توانند دوباره برای خدمت در ارتش آمریکا (در عراق) مراجعه نکنند، و در همان کشور خود، با هم (یا دور و بی ارتباط با هم)، دنیای سرخوردگی خود را ادامه دهند! – یا می توانند این بار که پا در خاک عراق گذاشتند، به قصد کشتار وحشیانه تری سلاح به دست بگیرند! شکست و سرخوردگی هر کدام، سقوط احساسی و شخصیتی را، به راحتی برایشان مقدور ساخته! – حتی الزامی هم نبود که هر سه، به تنهایی نهایی برسند! میشد کسی از آن میان به کامیابی اندکی رسیده باشد! میتوان در مکاشفه ی اوج (هنگام نگارش فیلمنامه) به هر کدام از پایان بندیهای متفاوت رسید! – در پایان فیلم “match point”، وودی آلن، با کمی تغییر در قاب پایانی، میتوانست معنای “اوج و پایان” را تغییر دهد. او در این پایان بندی، نه تنها فرصت “مکاشفه” در زمان نگارش، حتی فرصت “انتخاب معنا” در حین فیلمبرداری را داشت! – داستانی که براساس تعیین کنندگی “نقش تصادف” در زندگی شکل گرفته، (و در خط سیر داستان، “تصادف” با هوشمندی و به زیبایی به کار گرفته شده است)، می تواند”تصادفا” خوشبختی کاملتری را در پایان، به قهرمان ببخشد! کافی بود در میزانسن نمای نهایی، آدمها گرمتر و مهربانتر، کنار هم چیده شوند! به ویژه قهرمان داستان می توانست در قلب خانواده قرار گرفته باشد! وودی آلن، اگر میخواست، میتوانست چهره قهرمان داستان را در همین قاب- دست کم مثل بقیه خانواده- به لبخندی گرمتر و عمیقتر مزین کند! به این ترتیب (و نظایر این)، نه رویداد “اوج” تغییر میکرد، نه ماهیت آن! بازهم قطعیت تعیین کنندگی “تصادف” در زندگی (بار معنایی فیلم) در درجه ارزش و اعتبار خود باقی می ماند! حتی اگر با تغییر زاویه دید و سمت و سوی پیام،هنرمند به این لحظه مینگریست، “اوج” میتوانست تغییر کند، ولی معنای آن پابرجا بماند: خوشبختی هم می تواند، تصادفا، و با تاثیری شکل گیرد، که قهرمان را تسلیم، و احساسش را قانع کند!

نقطه اوج در امتیاز نهایی
امتیاز نهایی

*** فیلمنامه های خرده پیرنگ، چند پیرنگ، به ویژه زندگی نامه ها، تا حد قابل توجهی امکان تغییر اوج و پایان را، در همان آستانه نگارش اوج و پایان، به نویسنده می دهد(امکان مکاشفه!)، قطعا بیش از فیلمنامه های شاه پیرنگ! – کشمکش های بیرونی، به ویژه اجتماعی، تا حد تعیین کننده ای، چهره و معنای اوج و پایان را از همان آغاز نگارش فیلمنامه روشن میکند! – شاه پیرنگها، هرچه نیرومندتر باشند، قطعیت اوج و پایان را، از آغاز، روشن تر اعلام می کنند (قدرت هدفمندی قهرمان!). – کشمکش های درونی، پایانهای باز، غالبا تا زمان نگارش اوج و پایان، حتی تا زمان ثبت تصویر اوج و پایان، فرصت کافی برای انتخاب نهایی، به نویسنده می دهند! (اگر نگوییم روزنه ی بازتر برای گریز از فرم های بنیادی و قواعد استوار آن!) – گرایش نیرومندتر به معنا (تم) و یا رویداد (ساختار)، در فیلمنامه نویسی و در سرنوشت “اوج و پایان” فیلمنامه کاملا و تعیین کننده، موثرند! – ما حق انتخاب داریم! در طیفی وسیع از امکانات، و الزامات پس از هر انتخاب! *** توصیه ای برای سپردن به گوشه ذهن: اگر به هر دلیلی، به دلیل هر اجبار یا انتخابی، ناگزیرید از آغاز نگارش فیلمنامه تان، ماهیت و چهره ای برای “اوج” کارتان تعیین کنید، توصیه می کنم: – اگر رویداد (ساختار و تداوم کشمکش) وزنه اصلی کارتان است، از آغاز کار به رویداد اوج فکر کنید، چهره اش را مشخص کنید، اما سمت گیری احساس و ذهنتان، و ماهیت و معنای برآمده از آن را، “هرگز!” – اگر معنا (تم) بار اصلی فیلمنامه تان را به دوش گرفته، در عین حال نمیخواهید که سرگشته و مردد بنویسید، از آغاز کار، معنائی را که میخواهید در “اوج” به مخاطب منتقل شود، روشن کنید، ولی نحوه (چگونگی ساختاری) رسیدن به آن را، عمدا “گم کنید!” ———————————————————————–

دیدگاهتان را بنویسید