در مورد مباحث گوناگون هنر فیلمنامه نویسی، مطالب متنوعی نشر یافته. کارشناسان و اساتید فن کتابها و مقالات فراوانی نوشته اند که به زبانهای زیادی ترجمه شده. سخنرانی ها، کارگاه ها، سمینارها و … همه تلاش داشته و دارند که مباحث نظری را به تکنیکهای مدون و مستدلی بدل کنند، به شکلی که برای فیلمنامه نویسان، به ویژه تازه نفس ها، راهگشا باشد و فراگیری این حرفه- هنر سخت را، حتی شده اندکی، ساده تر کند و با برداشتن موانعی از پیش پا، مشتاقان بیشتری را جذب این شکل کامل داستان گویی کنند. *** این تلاشها، ارزشمند و راهگشاست. اما در بعضی از این مباحث، نکته هایی هم هست که از چشم تیزبین این کارشناسان دور مانده، و یا از دیدشان اهمیت و موضوعیت نیافته. اما در عمل، جای این اشارات و نکات خالی به نظر می رسد. مثل نکته “ضرورت اشباع اطلاعات مسیر طی شده، برای تعیین جا و زمان رسیدن به نقطه عطف!” که در مقاله پیش اشاره شد. و حالا نکته ای دیگر از این دست: ***
در مورد زمان تشخیص و تعیین “اوج و پایان”، طی مراحل متوالی نگارش فیلمنامه، عمدتا دو نظر وجود دارد که به شکلی متناقض مینماید. از سویی گفته می شود که هنگام شروع نگارش فیلمنامه کامل، یعنی در مرحله نگارش طرح، باید “اوج و پایان” را معین کرد. چون قرارنیست بدون “هدف” فیلمنامه را شروع کنیم. بنا نیست بدون دانستن محل و چگونگی اوج و پایان، آغاز کنیم و بنویسیم و برویم تا…، ببنیم به کجا میرسیم! *** این استدلال (این حکم، شاید!) برآمده از اصلی بنیادی ست که در ساختار دراماتیک جایگاهی تعیین کننده دارد. این قاعده، همان اصل بنیادی “هدف مندی شخصیت پیش برنده” است. در واقع بنا به این قاعده، هدف غایی شخصیت پیش برنده، از نقطه شروع داستان و از زمان پای نهادن او در راه پرخطر داستان و “ماجرا”، برای او – و طبعا برای نویسنده – معین است. چراکه اگر نباشد، چه بسا که حرکت او اساسا آغاز نشود! “حادثه محرک”، در شروع داستان، هدف نهایی را برای او روشن می کند، لااقل در الگوی شاه پیرنگ! شاه پیرنگ! تعیین هدف، یعنی تعیین رویارویی نهایی او و “بازدارنده” در نقطه اوج! این امر در ساختار دراماتیک – و طراحی پیش برنده- اهمیتی بنیادی دارد. *** از سوی دیگر، تاکید میشود که فیلمنامه نویس باید “تخیل آزاد” داشته باشد، رویداد به رویداد و کشمکش به کشمش بنویسد، پیش برود تا…، لحظه ای که به کشف “نقطه اوج” نائل شود. این سیر و این دریافت، نه فقط برای جهان داستان و شخصیت پیش برنده، بلکه برای دنیای اندیشه و احساس خود نویسنده هم در حد یک “مکاشفه” تعیین کننده و گرانبهاست! طی این فرایند، نویسنده بخش هایی از ذهن و احساس خود را کشف می کند که تا پیش از این مرحله، به آن آگاه نبوده است! لحظه ی ارزشمندی برای نویسنده که شاید جز از طریق نوشتن این داستان (فیلمنامه) و کشف این اوج، دست نمیتوانست دهد! فیلمنامه نویسان هم مثل دیگران، گوشه های تاریک و پنهان مانده ای در ذهن و احساس خود دارند، اما آنقدر خوش اقبالند که با نوشتن هر فیلمنامه، به شناختی تازه و کامل تر از وجود درونی خود می رسند. ***
فرض کنید فیلمنامه ای را شروع می کنید با ایده ی پیروزی نهایی قهرمان داستانتان در جدالی نفس گیر و پرخطر، برای رسیدن به حقوق حرفه ای و یا اجتماعی حیاتی، مثلا فیلم “خوشه های خشم”! حتی با این ایده که قهرمان، با همراه کردن دیگرانی مثل خود، جمعی را تشکیل می دهد و پیگیرانه مبارزه می کند و در پایان تشکیلات ظالمانه ی حرفه ای را از بیخ و بن ویران می کند! یا به تدریج به صف معترضین خواستار حقوق حرفه ای می پیوندد، مثلا فیلم “در بارانداز” !
اما در میانه های فیلمنامه متوجه می شوید گرایش های سازش کارانه و منفعت طلبی، آرام آرام، در قهرمان نیرو میگیرد و رشد می کند و …، در ادامه و به ویژه پایان، قهرمان طی چرخشی آشکار، از همراهان (که شاید خود جمع کرده) فاصله میگیرد، و نهایتا خود جزئی (یا از مهره های اصلی) تشکیلات حرفه ای میشود، مثلا “fist”! یعنی چه؟ چرا کار به اینجا رسید؟ حال بنا به قواعد (شاید کلیشه ها!) این اوج و پایان را دور بریزیم؟ فیلمنامه را دوباره و با رویکردی متفاوت (کاملا آگاهانه) بنویسیم؟ فیلمنامه سفارشی بوده و بنا به قراردادی این اوج و پایان از ما خواسته شده؟ یا انتخاب خودمان بوده؟ به هر شکل و دلیل، این اوج و پایان، هنگام شروع فیلمنامه، مدنظر و هدفمان نبوده! چه کنیم؟ *** به طور قطع، این اوج و پایان ناخواسته و نااندیشیده، حاصل جوشش و تحرک بخشی از ناخودآگاه (یا آگاهی) ماست که در روند نوشتن فیلمنامه به قدرت تاثیرگذاری رسیده و مسیر داستان را عوض کرده. این، مکاشفه ی ارزشمندیست! (قضاوت و کاوش در این که چرا در گوشه ای از درون ما، چنین گرایشی خانه داشته، بماند برای نویسنده و واکاوی صادقانه و عادلانه شخصی او در مورد دنیای ذهن و احساسش!) برگردیم به سوال قبلی: چه کنیم؟ *** بسته به شرایط، هر کدام از راههای فوق ( و یا هر تصمیم دیگری) را حق داریم انتخاب کنیم! مهمترین نکته این است که “مکاشفه” ای را در درون خویش تجربه کرده ایم! یا به “هدفی” ارزشمند نائل آمده ایم! اوج و پایان مفروض را به دست آورده ایم، یا به دلائلی (شاید نامعلوم) تغییر داده ایم! *** به هر روی، بحث اصلی این مقاله، ارزش گذاری روی این تغییرات نامنتظر نیست! بحث، چرائی و چگونگی ورود این گونه تغییرات به فیلمنامه است! آنچه گفته شد را توضیح مقدماتی ( و البته طولانی، اما ضروری!) حساب کنید.